سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زیانمندترین مردم در معاملت و نومیدترین‏شان در مجاهدت ، مردى است که تن خویش در طلب مال فرسود و تقدیرها با خواست او مساعد نبود ، پس با دریغ از دنیا برون شد و با وبال آن مال روى به آخرت نمود . [نهج البلاغه]
دل سوخته - چفیه
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  •  

    فرازهایی از وصیت‏نامه شهدا

    ((این وصیت نامه ها انسان را مى لرزاند و بیدار مى کند)) (امام خمینى)

    o ((خدایا من به جبهه نبرد حق علیه باطل آمده ام تا جان ناقابل خود را بفروشم, امیدوارم که خریدار جان من عاصى تو باشى نه کس دیگر.)) (دانش آموز شهید نقى یوسفى اصیل از: همدان)

    o ((من براى انتقام از کسى و براى چند وجب وسعت خاک نمى روم, اگر چه باید دشمن را با ذلت از خاکمان بیرون کنیم, بلکه براى احیاى دین حقم اسلام و پایدارى جمهورى اسلامى به جبهه مى روم. براى دفاع از حقى که روزى موسى با عصایش, ابراهیم با تبرش, محمد(ص) با قرآنش, على با ذوالفقارش و حسین با خونش از آن دفاع کردند. ))(معلم شهید محمد اسماعیل محمد ولى از: کن)

    o ((امیدوارم که با رفتنم و با هجرت نمودنم به جبهه, به سخن امام حسین(ع) سرور شهیدان و آزادگان و ولى فقیه امام خمینى لبیک گفته باشم و با شهادتم مشتى خاک بر دهان تمام یاوه گویان داخلى و خارجى و تمام تجاوزکاران به مرزها و شهرها و استعمارگران شرق و غرب بریزم و پوزه آنان را به خاک سیاه بمالم; و آرزویم در این حمله یا زیارت یا ((شهادت)) است.))(دانش آموز شهید محمود تیشه دار از: تهران)

    o ((من اکنون قرآن در قلب, سلاح در دست, جان بر کف, پا در میدان جهاد مى گذارم تا مسوولیت شرعى خود را در مقابل خداوند یکتاى قادر و دین پاک او انجام دهم. اینک با قلبى پاک به جبهه اعزام مى شوم تا بتوانم کفار متجاوز را از بین ببرم و آرزوى شهید شدن در این راه مقدس دارم زیرا من تعلق به خود ندارم.))(شهید داود سرتاج از: تهران)

    o ((من به جبهه مى روم تا دو درس مهم را به خوبى فراگیرم; اولى درس اخلاص و عشق نسبت به پروردگارم, دومى ایثار و فداکارى, که این دو درس را از حسین(ع) رهبر آزادگان و سرور شهیدان آموختم, و هم اکنون باید به پیمانى که با خدا بستم وفا کنم.))(معلم شهید سید محمد رضا طیبى تفرشى از: شهررى)

    o ((بدانید همه ما آماده رزمیم و به یارى خداوند به جبهه آمدیم تا به نداى سرورمان سیدالشهدا(ع) لبیک گوییم. ما مى رویم راه اماممان را که همان راه حسین(ع) است ادامه دهیم; و به یارى خداوند متعال آن قدر مى رویم و مى رزمیم تا به دوران حکومت مستکبران و از خدا بى خبران خاتمه داده و مستضعفان و محرومان را وارث هاى واقعى زمین قرار دهیم. و همان طور که امام على(ع) فرمودند: ((آن قدر در دریاى خون شنا مى کنیم تا به ساحل حقیقت برسیم)).))(پاسدار شهید على ابراهیم قزوینى از: تهران)

    o ((من نه براى ماجراجویى, بلکه براى رشد فکرى خود در جهت الله به جبهه مى روم. ))
    (بسیجى شهید بهروز از: تهران)

    o ((خدایا با نام تو لباس سربازى ـ که کفن یک سرباز است ـ به تن مى کنم, و به خاطر پیکار در راه تو و کتاب آسمانى ات ((قرآن)) و به خاطر مکتبم ((اسلام)) پوتین را به پا کردم و عازم جبهه شدم و به جنگ با ملحدین مى پردازم و تو خود آگاهى که تنها هدفم جنگیدن در راه تو و دفاع از اسلام عزیز مى باشد. خدایا, این درختى را که امام پرورش مى دهد با خون هاى پاک نگهدارى کن.))(ستوان شهید محمدرضا احمدى از: خوى)

    o ((اهمیت ((جهاد)) در اسلام, در آیات الهى و احادیث معتبر از خاندان عصمت و طهارت(ع) به وضوح مشخص است. امتیاز بزرگ اسلام آن است که از دیگر ادیان متمایز است, و از جمله راه هاى نیل به سعادت اخروى ((جهاد)) است.))(پاسدار شهید على جعفرى قیچانى از: تهران)

    o ((من براى احیاى دین خدا و براى بقاى جمهورى اسلامى ایران که آغازگر حکومت اسلامى ان شإالله در جهان است رهسپار جبهه شدم.))
    ( شهید مهرداد خداوندى از: تهران)

    o ((لازم مى دانم آن چه در این دانشگاه دیده ام براى شما عزیزان تذکر دهم. در این دانشگاه جز عشق به خدا دیگر رابطه اى نیست. این جا تنها راه خداست, یعنى خود را رها کردن و خدا را دیدن.))(شهید غلامرضا پاک نژاد از: تهران)

    o ((ما به فرموده امام که فرمودند راه قدس از کربلا مى گذرد, باید بعد از برگشتن از کربلا قدس را آزاد کنیم و دست سلطه ابرجنایتکاران را کوتاه کنیم. برادران, بدانید که جنگ جنگ است و عزت و شرف و دین و میهن ما هم در گرو همین مبارزات است, و بنابراین رفتن به جبهه یک واجب شرعى است و امیدواریم که شما نیز دنبال کننده راه شهیدان باشید.))(پاسدار شهید محمد حسین پیرهادى تواندشتى از: اراک)

    o ((به قول امام: جنگ رحمت الهى است, جهت آزمایش بندگان مومن خود که چگونه این امانت هاى الهى را تحویل مى دهند و جگرگوشه خود را هم چون قاسم تازه داماد به میدان نبرد مى فرستند.))( معلم شهید حبیب دباغ زاده از: تهران )

    o ((حال که مى خواهیم ضربه نهایى را بر پیکر بى جان امپریالیسم وارد سازیم و این جنگ تحمیلى را به پیروزى نهایى برسانیم و انتقام تمامى خون شهیدان را از آن ها بگیریم, من با شناخت این ضرورت به کمک این انقلاب شتافتم تا شاید با ریختن خون و دادن جان ناقابل خود بتوانم سهمى بس کوچک در مقابل این امت شهیدپرور و انقلاب داشته باشم و در آن دنیا در مقابل ائمه معصومین و دیگر شهداى عزیز اسلام روسفید باشیم.))(دانش آموز شهید محمد رضا کشاورزى پورقرنى از: تهران)

    o ((نیت من براى رفتن به جبهه براى خدا و در راه خدا و براى پیروزى اسلام است. براى این آرزو به جبهه مى روم که دیگر باز نگردم, و در آن جا بعد از نابود کردن عده اى از کفار به آرزوى خود یعنى ((شهادت)) در راه خدا برسم.))(دانش آموز شهید نادر ایران خواه از: تهران)

    o ((من براى جانبازى در راه اسلام و میهن و اهداف رهبر انقلاب تا جان در بدن داشته باشم راحت نخواهم نشست.))(ستوانیار شهید محمود کریمیان سرخس از: مشهد)

    o ((خدایا تو خود آگاهى که آن چه براى جنگ انجام مى دهیم و یا مى جنگیم براى رقابت و کسب قدرت, و یا براى کارى و یا جاه طلبى نبوده, بلکه براى رضاى تو بوده است. این مإموریت جنگى را من از جان و دل پذیرفته و با کمال علاقه مندى و شهامت و آگاهى قبول نمودم.))(در و پنجره ساز شهید عیسى مصطفایى از: هشترود)

    o ((این جا مکانى است که گویا خداشناسى تجربى در این مکان امکان پذیرتر است. این جا مرگ نیست, بلکه پیدا کردن رمز مرگ در این جاست. مادر, هنگامى که ما در این جا گام برمى داریم احساس مى کنیم که زمین محکم تر از آن است که ما روى آن لغزش داشته باشیم, ولى مى بینیم زمینى که زیر پاى ما سخت است چگونه زیر پاى مزدوران مى لرزد.))(کارمند شهید محمد ملاطائفه از: تهران)



    دل سوخته ::: شنبه 86/3/19::: ساعت 1:17 عصر
    محبت دوستان: نظر

    قبل از عملیات مسلم بن عقیل کنار بی سیم دیدمش.شب

     قرار بود عملیات بشود و او ساعت ها نخوابیده بود.

    هی با فرمانده های تحت امرش حرف می زد.فرمان عملیات را که صادر کرد

    از زور خستگی نشست پای بی سیم بعد باز داخل تانک،ایستاد و با بی سیم و با کد رمز حرف زد.

    تا خود صبح.این بار افتاد روی آهن صندلی توری تانک و نشسته صحبت کرد.

    تا پیش از ظهر همان طور عملیات را هدایت کرد.

    نزدیک ظهر دیگر بدنش خشک شده بود،داشت تلو تلو می خورد.

    هر آن ممکن بود بیفتد روی نیمکت.حتی نمی توانست سرپا بایستد.

    مجبور شد دراز بکشد و حرف بزند تا اینکه با همان دهان باز،چشم هایش بسته شد و بسته ماند.

    مثل وقت هایی که از جیپ یا موتوری که سوارش بود، می افتاد و راننده اش و خودش متوجه افتادنش نمی شدند.

    خدمت از ماست

     



    دل سوخته ::: جمعه 86/3/11::: ساعت 5:23 عصر
    محبت دوستان: نظر

     

    تلویزیون رنگی هدیه شده بود بهش.گذاشته بودیم پشت در.

    بچه ها از صبح منتظر بودند تا او بیاید و بازش کنند.

    از در که آمد تو به بچه ها نگاه کرد. بچه ها ذوق کردند از دیدن بابای شان.

    نگاهی به تلویزیون کرد و گفت:بعضی بچه ها هستند که نه پدر دارند،نه تلویزیون رنگی.

    شما کدومش رو بیشتر دوست دارین؟ بچه ها گفتند: پدر را ؟ گفت:پس بگذارید تلویزیون را به آن ها بدهیم.

    خدمت از ماست



    دل سوخته ::: شنبه 86/3/5::: ساعت 4:57 عصر
    محبت دوستان: نظر

     

     

    در تاریخ کربلا و مقاتل آمده دشمن بارها خواست به خیمه گاه اهل البیت علیهم السلام حمله ببره ولی با زنده بودن امام حسین(ع) که خود غیرت الله بود ناکام ماند. عمر سعد تصمیم گرفت این کار رو بعد از شهادت آقا عملی کنه. پس از اینکه امام در محاصره قرار گرفت و هر کس هر چی داشت روسر آقا خالی کرد و حرمله ملعون هم با تیر سه شعبه سینه آقا رو شکافت، امام (ع) محکم با زانو به زمین خورد. خیلی تلاش کرد که بلند بشه ولی دیگه تیر حرمله کار رو پیچیده کرده بود. توی این مرحله و موقعیت بود که سپاه دشمن آهنگ خیمه گاه رو برای سربازان نواخت و هر کس از هر سو به خیمه گاه امام حسین(ع) حمله کرد، اما یادتون نره که دشمن قبل از اینکه آهنگ حمله رو سر بده شروع می کنه به رجز خونی و عملیات روانی و شکستن روحیه ها مثل جنگ روانی استکبار جهانی. اینجا بود که امام(ع) هر چی تلاش کردند نتونستند از زانوی مبارک بالاتر بلند بشن همون جا بود که یک نگاه به خیمه گاه و یک نگاه به آسمان و تا رمق در جان داشتند دندانهای مبارک روی همدیگه فشردن و یک آه جانسوز کشیدند و روی زمین گرم کربلا با صورت افتادند! حالا غرضم از این شاهد مثال چی بود براتون میگم. همه بچه های گردان تبوک تیپ نبی اکرم(ص) شهرستان سُنقر کرمانشاه قبل از عملیات کربلای 5 پشت خاکریز منتظر دستور و رمز عملیات بودند، هر کی تو فکر خودش رفته بود،یکی تو فکر زن و بچه یکی به فکر دنیا و پدر و مادر اون یکی به فکر شغل آینده اش و......که فرمانده گردان سردار« اسمعلی فرهنگیان » همین داستان رو برای بچه های گردان با اون حالت حماسی خودش بازگو کرد باور کنید همه بچه ها انگار خودشون توی کربلا بودند و می خواستند از جا بلند بشن ولی تاب بلند شدن رو نداشتن که یک مرتبه شهید پرویزی، مسئول تبلیغات گردان با اون شوخ طبعی همیشگیش به همراه غیرت کردیش فریاد زد هر کی هر جا که نشسته بگه یا حسین(ع)و بلند بشه، دیدم همه گردان با یا حسین کربلایی خود از جا بلند شدند و به خط زدند. حالا راستی تو این زمانه و این همه تهدیدات رنگارنگ دشمن غیرتیها کجایند!! که با اون تفکر یک یا حسین دیگه سر دهند و نظام مقدس اسلامی رو یاری دهند. یادمون نره که شهدا از ما چه انتظاری داشتند و چی خواستند، یادمون نره که هنوز خونشون خشک نشده و بچه هاشون گرد یتیمی رو سراشونه، یادمون نره که هنوز بدن هاشون توی بیابونهای غیرت آباد گمنام، بی نام و نشونند . ضروریات دینمون از تمام زندگی پر زرق و برق این قماش باارزش تره، قهرمونا، امر به معرف و نهی از منکر جامعه اسلامی همون یا حسین گفتنه که واجبه و باید همگی اون رو سر بدیم و دست به زانو بلند شیم و به صف کفار و منافقین، استکبار و تهاجم فرهنگی یورش ببریم .

    به قلم روحانی جانباز مصیب بیانوندی



    دل سوخته ::: دوشنبه 86/2/24::: ساعت 6:54 عصر
    محبت دوستان: نظر

    ا

    ابن عباس می گوید:من درنزد پیامبر خدا(ص)بودم درحالی که بر روی پای چپ فرزندش ابراهیم و بر روی ران راست او حسین بن علی(ع)بود.گاهی آن حضرت ابراهیم را می بوسید گاهی حسین را. دراین هنگام جبرئیل ازجانب خداوند نازل گردید وجریان آینده حسین(ع)را بیان کرد. بعد ازعزیمت جبرئیل به عالم بالا حضرت فرمود:جبرئیل پیش من آمد و گفت:

    ای محمد پروردگارت بر تو سلام می رساند و می گوید: من میان آن ها جمع نمی کنم،یکی ازآنان را فدای دیگری کن. پیامبر اکرم(ص)به جانب ابراهیم نظری کرد و گریه کرد و به سوی حسین(ع)نظر کرد و گریه نمود و فرمود: ابراهیم مادرش کنیز است و چون بمیرد براوغیرازمن احدی محزون نخواهد شد و مادر حسین فاطمه است و پدرش علی،پسرعمّم گوشت و خون او گوشت وخون من است و چون بمیرد دخترم براوغمگین خواهد شد و پسرعمّم بر او محزون خواهید گردید و من بر او غمناک می شوم و من ای جبرئیل،اندوه خود را بر اندوه آن دو مقدم می دارم.من ابراهیم را فدای حسین(ع) کردم.ابن عباس می گوید: ابراهیم بعد از سه روز از دنیا رفت و پیامبر چنان بود که هرگاه حسین(ع) را می دید او را می بوسید و به سینه اش می چسباند و دندان ها و لبهایش را می مکید ومی فرمود:فدای کسی گردم که ابراهیم خود را فدایش نمودم.

    بحارالانوار،ج43،ص261



    دل سوخته ::: سه شنبه 86/2/18::: ساعت 4:24 عصر
    محبت دوستان: نظر

     

    سخن ازگمنامانی که علی وار،فضائل پنهانشان،بر برتری های پیدایشان می چربد،همان گونه که آشکار است،بس دشوار می نماید.اگر چنین نبود که دیگرفضایل پنهان،معنی نمی داد.باید درسیرت آنان نگریست و کاوش بسیار کرد تا بتوان جرعه ای از زلال آن را چشید.این مردان مرد،به کوههای درشت پیکر یخ می مانند که در آب های جهان شناور است و بخش بزرگ آن در زیر آب از چشم ها،نهان.

    یکی از این سترگان،سردار گران مایه ی شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور بود.عده ای بر آن عقیده اند که او سرمایه ی بزرگ جنگ و اندیشمند تدبیرهای اعتقادی و نظامی آن بود و با وجود صغر سن،مدارج کمال و معرفت را به سرعت پیموده بود.

    قسمتی از دل نوشته های شهید: حال که وقتی رفتن است و توفیق پیوستن به یاران و دوستان،آنان که با هم،پیمان شهادت بستیم،با کمال شرمندگی و طلب عفو و بخشش از همه ی شما،چند کلمه ای را به عنوان وصیت ذکر می کنم.باشد که باعث آمرزش من شود و برایم طلب رحمت و بخشش بنمایید.آن کسانی که مسئولیتی دارند و با خون شهدا و ایثار و استقامت و کار و تلاش سربازان گمنام،نام و عنوانی پیدا کرده اند،مواظب خود باشند! دوستان عزیز! تنها راه رسیدن به سعادت،ترک محرمات و انجام واجبات است.راه قرب به خدا همین است و بس.دست یکدیگر را بگیرید و راه شهدا را که همان راه رسیدن به خدای متعال است ادامه دهید.

    چند سال،گذشته است،گروههای تجسس به تپه ی شهید برهانی آمده اند.

    بسیاری از پیکرهای مطهر شهدا را با پلاک پیدا کرده اند. کسی از تو...یکی می گوید، من با چشمانم دیدم که همین جا افتاد.یک گلوله ی تیربار،به پشت سرش خورد.یادم می آید،پلاک نداشت، اما یک انگشتر عقیق نسبتا درشت درانگشتش بود.برادرها دقت کنید اگر جنازه بی پلاکی با انگشتر دیدید،مرا خبر کنید.گروه ها همه جا را می کاوند.اما هیچ نمی یابند و ناامید از پیدا کردن جسد مطهرت بر میگردند.البته بسیاری را پیدا کرده اند.اما تو را نیافتند.باید هم نمی یافتند.خودت قبل از عملیات یک ساعت قبل ازحمله به یکی از بچه هایی که اصرار می کرد،برگردی،گفتی،می روی و می دانی که مفقود می شوی.



    دل سوخته ::: دوشنبه 86/2/10::: ساعت 5:11 عصر
    محبت دوستان: نظر

    مدتی بود که علاقه ی خاصی به او پیدا کرده بودم...وقتی می خواستیم گشت برویم،دلم می خواست،او با ما باشد.در گشت اول رفتیم «نهرالمطر» و سپس وارد منطقه شدیم.با اینکه به منطقه توجیح نبودیم،روحیه اش بسیارعالی بود.دلم می خواست بیشتر با او در تماس باشم؛چون عبادت ها،انجام مستحبات و کم حرفی او مرا جذب کرده بود.در کارها همیشه پیشقدم بود.

    شب عملیات فرا رسید.نیروهای واحد که قرار بود برای راهنمایی بروند،همگی درچادرخوابیده بودند.اسماعیل درهمان حال وضو گرفت و چهره اش ازهمه شادتر بود.او را موقع خداحافظی در آغوش گرفتم،بوسیدم و گفتم:مرا حلال کن! اگر شهید شدی،مرا شفاعت کن!همچنین درباره ی عملیات صحبت شد.صبح روزعملیات،ساعت چهار،به محورمسلم رفتم.دیدم اسماعیل آنجاست.حدود یک ساعت و نیم آنجا بودیم.موقعی که می خواستم به محورالصخره بروم،گفتم:شما دو نفر با من بیاید و از آنجا با قایق عقب بروید! اسماعیل شتاب زده داخل قایق دوید.موقع حرکت ذکر خدا بر لب داشت و از پیروزی که درعملیات نصیب رزمندگان اسلام شده بود،خوشحال بود.حدود ششصد متر دنبال سیل بند،به طرف الصخره رفتیم و من از آبراه کمیل و یاسر برای آنان تعریف می کردم.ناگهان انفجاری بالای سر قایق...ازآن چهار نفری که کف قایق خوابیدند،سه نفرشان برخاستند،ولی اسماعیل... به خدمه دوشیکا گفتم:کمک کنید! اسماعیل را بلند کردند،دیدم دست چپ او از بازو ودست راستش از آرنج قطع شده و دو ترکش به سینه اش اصابت کرده است. چون خودم قصد داشتم در خط بمانم، خواستم به برادر شفیعی بگویم شما او را عقب ببرید،مثل اینکه این کلمه را نمی توانستم ادا کنم.وقتی به او نگاه کردم.به من گفت:حسن بگو تند برود!انگار کسی به من می گفت:شما هم همراه او باش،می خواستیم وارد آبراه مسلم شویم که طناب معبر به موتور قایق گیر کرد.مدتی که سکان دار مشغول باز کردن طناب بود،اسماعیل گفت:می خواهم بنشینم!او را بلند کردیم؛پس ازمدتی گفت:می خواهم بخوابم،در لحظه های آخر ذکر می گفت.رنگش کم کم داشت سفید می شد،دست های قطع شده اش دیگر...!! صورتم را روی صورتش گذاشتم و او را بوسیدم.سرش را به زانو گرفتم...به او گفتم،صلوات بفرست!هرچه می خواستم بگویم شهادتین را بگو خجالت می کشیدم و از طرفی امید به زنده ماندنش...مقداری خون از دهان اسماعیل بیرون آمد و دیگر حرفی نزد... پس از لحظه ای روح او به دیار قرب پرواز نمود.

    حماسه ی شهادت برادر اسماعیل محمدی،به قلم شهید بزرگوار حسن قربانی



    دل سوخته ::: چهارشنبه 86/1/22::: ساعت 8:1 عصر
    محبت دوستان: نظر

    حضرت محمد(ص) بردبارترین،شجاع ترین،دادگرترین،مهربان ترین،و بخشنده ترین مردم بود.

    بر زمین می نشست و می خوابید.پای افزارش را خودش تعمیر می کرد.

    درخدمت خانواده اش بود.هدیه را می پذیرفت هرچند که جرعه ای شیر باشد.

    نگاهش را در صورت کسی خیره نمی کرد،

    برای رضای پروردگارش خشم می گرفت نه برای خودش.

    بیشتر لباس هایش سفید رنگ بودو جامه را از سمت راستش در بر می کرد.

    از بیماران اگرچه در دورافتاده ترین نقطه مدینه بودند،

    عیادت می کردند.با فقرا مجالست داشت و با مسکینان هم غذا می شد.

    اهل فضل را در مردم و خویشان گرامی می داشت.بر کسی جفا روا نمی داشت.

    بدی را با بدی پاسخ نمی داد،بلکه می بخشید و گذشت می کرد.

    با هرکس ملاقات می کرد،نخست او بود که سلام می داد.

    چون می نشست و برمی خواست،خدا را یاد می کرد.

    در حال خشنودی و ناخشنودی جز حق بر زبان نمی راند.

    بسیار متبسم بود و با این وجود پیش از همه از خداوند خوف و خشیت بر دل داشت...



    دل سوخته ::: پنج شنبه 86/1/16::: ساعت 9:30 عصر
    محبت دوستان: نظر

    شب آخر بود،قبل ازعملیات.بچه ها را توجیه می کرد.

    پرسید اگه یه جا وقت کم آورید،به یه چیز حساب نشده ای برخوردید

    مثل میدون مین،سیم خاردار، چکار می کنید؟

    همه ساکت مانده بودند. یک نفر بلند شد و گفت حاجی جان،

    فکر اون جاش رو هم از قبل کردیم. کار پیش میره.

    نگران نباش، پرسید:چه جوری؟گفت:حاجی بی خیال شو.

    بذار اگه لازم شد عمل کنیم.اگرهم لازم نشد که نشده دیگه.

    اصرار کرد.بالاخره تسلیم شدند.گفتند:

    دیشب بچه های ما لیست گرفتند.

    توی گروهان ما پانزده نفر حاضرن توی میدون مین

    یا روی سیم خاردار بخوابن تا بقیه ردبشن.

    اگر لازم شد می خوابن.فردا شبش که گیر کردیم،

    عده ای آمدند جلو.پانزده نفر بودند.

    یادگاران



    دل سوخته ::: یکشنبه 86/1/12::: ساعت 1:57 عصر
    محبت دوستان: نظر

    بیست و ششم اسفند ماه 1366 یادآور یکی از تلخ ترین و مرگبارترین صحنه های تاریخ جنگ 8ساله یعنی بمباران شیمیایی حلبچه توسط هواپیماهای رژیم بعث عراق می باشد.جنایتی که هیچگاه از دل تاریخ زدوده نخواهد شد.این حمله ددمنشانه که به دستور جنایتکار وحشی و خونخواری بنام صدام انجام گرفت بیش از پیش از ماهیت جنایتکارانه او وهمه حامیانش به ویژه قدرت های غربی پرده برداشت.یکی از عملیات های غرورآفرین و پیروزمندانه رزمندگان اسلام در هشت سال دفاع مقدس،عملیات والفجر 10 بود که در واپسین روزهای اسفند ماه 1366 با هدف خارج ساختن چند شهر کشور از برد آتش توپخانه دشمن و آزاد سازی بخش وسیعی از مناطق و تاسیسات استان سلیمانیه عراق در (شهرهای حلبچه،خرمال،دوجیله و...)به اجرا درآمد.اهالی کردنشین این مناطق که از ظلم و جور رژیم بعثی دل خوشی نداشتند برای رهایی از سلطه صدام،حاکم ظالم و سفاک عراق به یاری و استقبال رزمندگان ایرانی شتافتند.یکروز از آغاز این عملیات نگذشته بود که دشمن زبون به تلافی پیروزیهای رزمندگان اسلام و جبران شکست نیروهای خود و همچنین با انگیزه انتقام از نحوه برخورد مردم مناطق مزبور با نیروهای ایرانی،شهرهای(حلبچه و خرمال)را وحشیانه و دیوانه وار مورد حملات شیمیایی خود قرار داد.در غروب غم بار بیست وششم اسفند ماه 1366،مردم بی دفاع و مظلوم این شهرها همزمان با غرش جنگنده بمب افکن های رژیم بعثی عراق ناگهان متوجه ابرهای تیره و رنگینی شدند که بر فراز شهر و خانه هایشان سایه افکند؛هنوز این ابرها فرو ننشسته بودند که بوی مرگ از آن ها به مشام رسید.انگار ناقوس مرگ در حلبچه به صدا در آمده بود.زن و مرد،پیر و جوان،کودک و نوجوان،همه و همه برای حفظ جان خود،سراسیمه راه گریز از شهر را در پیش گرفتند؛لیکن شدت حملات به گونه ای بود که بسیاری از شهروندان را غافلگیر و مجال هرگونه حرکت را از آنان سلب نمود.صدای ضجه های پرسوز وگداز مادران و ناله های جگر سوز کودکان بلند شد.ادامه مطلب...

    دل سوخته ::: پنج شنبه 85/12/24::: ساعت 8:10 عصر
    محبت دوستان: نظر

    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >
    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 12
    بازدید دیروز: 26
    کل بازدید :426820

    >>اوقات شرعی <<

    >> چفیه<<

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    دل سوخته - چفیه

    :: لینک دوستان ::

    عاشق آسمونی
    شکوفه های زندگی
    فصل انتظار
    پیاده تا عرش
    یا امیر المومنین روحی فداک
    مهاجر...
    جاده های مه آلود
    بندیر
    سجاده ای پر از یاس
    مهر بر لب زده
    جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
    .:: رایحه ::.
    عــــــــــروج
    کانون فرهنگی شهدا
    ما با ولایت زنده ایم
    شلمچه
    اسوه ها
    دریــــــــای نـــور
    نسیم قدسیان
    منادی معرفت
    سردار بی سنگر
    بوی سیب
    بادصبا
    ما تا آخرایستاده ایم
    وبلاگ گروهیِ تَیسیر
    منطقه آزاد
    یادداشتهای فانوس
    عطر یاس
    مرام و معرفت
    قافیه باران
    پاک دیده
    توشه آخرت
    یا حسین (ع)
    مشکات نور الله
    عطش
    به یاد شهدا
    مهاجر
    شهید قنبر امانی
    شاخآبه عشق
    سیرت پیشگان
    اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
    صدفی برای مروارید
    شهدا
    عرفان وادب
    سرزمین من
    علمدار دین
    شمیم یاس
    فرزند روح الله...
    خطابه
    نیم پلاک
    پر شکسته
    قافله شهداء
    برو بچه های ارزشی
    کوثر ولایت
    دوزخیان زمین
    سرخ بی نهایت
    فصل کودکی
    آسمان آبی
    سرباز ولایت
    صراط مبین
    یا زهرا(س)
    گل پیچک
    .::: رایحه وصال :::.
    به انتظار باید ایستاد!
    کشکول
    شمیم
    حاج آقا مسئلةٌ
    نسیم وحی
    لهجه سکوت
    یاد لاله ها
    مذهبی
    صدفی برای مروارید
    پاتوق جنگ نرم
    ولایت علیه السلام
    منتظر
    شیدای حسین
    کبوترانه
    عشق بی انتها
    به عشق ارباب
    شعیب ابن صالح
    یا رب الحسین
    دنیای واقعی
    باد صبا
    سیر بی سلوک
    آخر عشق
    راز و نیاز با خدا
    دو نیمه سیب
    انتظار
    علوم جهان
    نیروهای ویژه
    به راه لاله ها
    سیب سرخ
    دیده و دل
    پرستوی مهاجر
    فرزند شهید
    شمیم عطر گل یاس
    کوثر
    بانگ رحیل
    صهبای صفا
    بی نشان
    یاس کبود
    سبکبالان
    محمد حسین رنجبران
    من عرف نفسه فقد عرف ربه
    شاخه گلی برای شهید
    دفاع مقدس(راه بی پایان)
    امیرالمومنین علی(ع)
    وصال
    صبح (وبلاگ دفاع مقدس)
    کبوتر غریب
    تلنگر
    کامران نجف زاده
    چفیه یعنی عشق
    نوید شهادت
    فرهنگ شهادت
    کربلای جبهه ها یادش بخیر...
    خادم الشهداء
    عدالت خواهی
    لبیک
    ولایت،مذهبی...
    شیران لرستان
    حرفهای ناب...
    القائم
    کربلایی ها
    دل نوشته
    پلاک، شهادت
    پیام شهبند
    پلاک طلایی
    هویزه
    اذان صبح
    لاله های آسمانی
    آسمان شلمچه
    مشکاة
    یادداشتهای بی تکلف
    ساحل آسمانی
    سجده بر خاک
    بچه پرستوهای شهید
    صراط مبین
    یه منتظر
    پایی که جا ماند
    سنگر بندگی


    :: لوگوی دوستان ::

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>آرشیو شده ها<<
    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<