سفارش تبلیغ
صبا ویژن
میان شما و موعظت پرده‏اى است از غفلت . [نهج البلاغه]
سجده شکر - چفیه
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • یکی از امدادهای غیبی که در عملیات بیت المقدس مشاهده کردیم،این بود که یک شب عراقی ها بوسیله یکی از قوی ترین تیپ هایشان دیوانه وار و بدون هدف حمله کردند،به طوری که چند تا از تانکهای عراقی موفق شدند تا روی جاده آسفالت هم پیش بیایند و خودشان را به خاکریز برسانند.در آن قسمت دیگر کار از کار گذشته بود و رزمندگان اسلام هم واقعا در آنجا به این نکته پی بردند همان طور که هدفشان خدا است،از او هم باید یاری بگیرند.این مسئله به ذهن فرماندهان آمد که در سر تا سر خط،الله اکبر و لااله الا الله بگویند،سر تا سر خط شروع کردند به تکبیر گفتن،خدمه ها و راننده های تانکهای عراقی که روی جاده بودند.فرار کردند و آن حمله با یاری خدا و با مهمات(الله اکبر)دفع شد. 

             سردار شهید باقری                      



    دل سوخته ::: پنج شنبه 87/4/27::: ساعت 9:7 صبح
    محبت دوستان: نظر

    مدتی بود که علاقه ی خاصی به او پیدا کرده بودم...وقتی می خواستیم گشت برویم،دلم می خواست،او با ما باشد.در گشت اول رفتیم «نهرالمطر» و سپس وارد منطقه شدیم.با اینکه به منطقه توجیح نبودیم،روحیه اش بسیارعالی بود.دلم می خواست بیشتر با او در تماس باشم؛چون عبادت ها،انجام مستحبات و کم حرفی او مرا جذب کرده بود.در کارها همیشه پیشقدم بود.

    شب عملیات فرا رسید.نیروهای واحد که قرار بود برای راهنمایی بروند،همگی درچادرخوابیده بودند.اسماعیل درهمان حال وضو گرفت و چهره اش ازهمه شادتر بود.او را موقع خداحافظی در آغوش گرفتم،بوسیدم و گفتم:مرا حلال کن! اگر شهید شدی،مرا شفاعت کن!همچنین درباره ی عملیات صحبت شد.صبح روزعملیات،ساعت چهار،به محورمسلم رفتم.دیدم اسماعیل آنجاست.حدود یک ساعت و نیم آنجا بودیم.موقعی که می خواستم به محورالصخره بروم،گفتم:شما دو نفر با من بیاید و از آنجا با قایق عقب بروید! اسماعیل شتاب زده داخل قایق دوید.موقع حرکت ذکر خدا بر لب داشت و از پیروزی که درعملیات نصیب رزمندگان اسلام شده بود،خوشحال بود.حدود ششصد متر دنبال سیل بند،به طرف الصخره رفتیم و من از آبراه کمیل و یاسر برای آنان تعریف می کردم.ناگهان انفجاری بالای سر قایق...ازآن چهار نفری که کف قایق خوابیدند،سه نفرشان برخاستند،ولی اسماعیل... به خدمه دوشیکا گفتم:کمک کنید! اسماعیل را بلند کردند،دیدم دست چپ او از بازو ودست راستش از آرنج قطع شده و دو ترکش به سینه اش اصابت کرده است. چون خودم قصد داشتم در خط بمانم، خواستم به برادر شفیعی بگویم شما او را عقب ببرید،مثل اینکه این کلمه را نمی توانستم ادا کنم.وقتی به او نگاه کردم.به من گفت:حسن بگو تند برود!انگار کسی به من می گفت:شما هم همراه او باش،می خواستیم وارد آبراه مسلم شویم که طناب معبر به موتور قایق گیر کرد.مدتی که سکان دار مشغول باز کردن طناب بود،اسماعیل گفت:می خواهم بنشینم!او را بلند کردیم؛پس ازمدتی گفت:می خواهم بخوابم،در لحظه های آخر ذکر می گفت.رنگش کم کم داشت سفید می شد،دست های قطع شده اش دیگر...!! صورتم را روی صورتش گذاشتم و او را بوسیدم.سرش را به زانو گرفتم...به او گفتم،صلوات بفرست!هرچه می خواستم بگویم شهادتین را بگو خجالت می کشیدم و از طرفی امید به زنده ماندنش...مقداری خون از دهان اسماعیل بیرون آمد و دیگر حرفی نزد... پس از لحظه ای روح او به دیار قرب پرواز نمود.

    حماسه ی شهادت برادر اسماعیل محمدی،به قلم شهید بزرگوار حسن قربانی



    دل سوخته ::: چهارشنبه 86/1/22::: ساعت 8:1 عصر
    محبت دوستان: نظر

    باران ملایم بهاری زمین را خیس کرده بود.نیروها از میان گل ها رفت و آمد می کردند وباد سردی می وزید.بچه ها در سرما می لرزیدند

    آنها پیش بینی این محاصره را نکرده بودند.مجبور بودند در سرمای شب را صبح کنند.چند مجروح کنار سنگر به چشم می خورد.

    روی هر کدام یک اورکت انداخته بودند.اگر چه امکانات بهداری آنها در حد صفر بود،اما مجروحین امیدوار بودند.پنداری زندگی آنان که

    آن زمان در تاریکی می گذشت،یک باره با نوری نا پیدا روشن شده بود. فرمانده را که بالای سر خود می دیدند به زندگی لبخند می زند

    محبت فرمانده دوای دردشان شده بود.

    سحر شدت سرما بیشتر شد.بچه ها گونی های خاک را خالی کرده و دور خود می پیچیدند.انتظار سپیده صبح،خواب را از چشمانشان

    ربوده بود.نوری طلایی از پشت تپه های عین خوش به چشم می خورد.فرمانده مهیای نماز شد.باران شدیدتر شده بود.نیروها به جنب و جوش افتادند.در انتظار نبردی سخت بودند،اما از آتش دشمن خبری نبود.تانک های عراقی به گل نشسته بودند.یکی از گشتی های تیپ

    نفس نفس زنان این خبر را برای فرمانده آورده بود.فرمانده گل از رویش شکفت.حالا سرمای دیشب فراموشش شده بود.چشمش به

    والایی افتاد.او شکار چی تانک بود.گفت: سرمای دیشب حکمتی داشت.ببین باران چه بلایی بر سر عراقی ها آورده.قرار بود امروز با این تانک ها مقابله کنیم.

    والایی چشمش به تانک ها بود .ناگهان تانکی را دید که حرکت می کرد.تانک روی تانکی که درگل گیر کرده بود،رفت و لوله اش را به طرف خاکریز گرفت وآماده شلیک شد.فرمانده سرا سیمه یکی از آرپی جی زن ها را صدا زد.

    بسیجی با دقت تانک را هدف کرفت و شلیک کرد.تانک در آتش سوخت.والایی چند نفر را به طرف تانک ها فرستاد و منطقه به جهنمی از آتش تبدیل شد.تانک های به گل نشسته می سوختند و دود و باروت منطقه را فرا گرفته بود.

    رزمندگان به شکرانه این پیروزی سجده شکر به جا آوردند.



    دل سوخته ::: سه شنبه 85/7/4::: ساعت 8:19 عصر
    محبت دوستان: نظر

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 28
    بازدید دیروز: 26
    کل بازدید :426150

    >>اوقات شرعی <<

    >> چفیه<<

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    سجده شکر - چفیه

    :: لینک دوستان ::

    عاشق آسمونی
    شکوفه های زندگی
    فصل انتظار
    پیاده تا عرش
    یا امیر المومنین روحی فداک
    مهاجر...
    جاده های مه آلود
    بندیر
    سجاده ای پر از یاس
    مهر بر لب زده
    جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
    .:: رایحه ::.
    عــــــــــروج
    کانون فرهنگی شهدا
    ما با ولایت زنده ایم
    شلمچه
    اسوه ها
    دریــــــــای نـــور
    نسیم قدسیان
    منادی معرفت
    سردار بی سنگر
    بوی سیب
    بادصبا
    ما تا آخرایستاده ایم
    وبلاگ گروهیِ تَیسیر
    منطقه آزاد
    یادداشتهای فانوس
    عطر یاس
    مرام و معرفت
    قافیه باران
    پاک دیده
    توشه آخرت
    یا حسین (ع)
    مشکات نور الله
    عطش
    به یاد شهدا
    مهاجر
    شهید قنبر امانی
    شاخآبه عشق
    سیرت پیشگان
    اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
    صدفی برای مروارید
    شهدا
    عرفان وادب
    سرزمین من
    علمدار دین
    شمیم یاس
    فرزند روح الله...
    خطابه
    نیم پلاک
    پر شکسته
    قافله شهداء
    برو بچه های ارزشی
    کوثر ولایت
    دوزخیان زمین
    سرخ بی نهایت
    فصل کودکی
    آسمان آبی
    سرباز ولایت
    صراط مبین
    یا زهرا(س)
    گل پیچک
    .::: رایحه وصال :::.
    به انتظار باید ایستاد!
    کشکول
    شمیم
    حاج آقا مسئلةٌ
    نسیم وحی
    لهجه سکوت
    یاد لاله ها
    مذهبی
    صدفی برای مروارید
    پاتوق جنگ نرم
    ولایت علیه السلام
    منتظر
    شیدای حسین
    کبوترانه
    عشق بی انتها
    به عشق ارباب
    شعیب ابن صالح
    یا رب الحسین
    دنیای واقعی
    باد صبا
    سیر بی سلوک
    آخر عشق
    راز و نیاز با خدا
    دو نیمه سیب
    انتظار
    علوم جهان
    نیروهای ویژه
    به راه لاله ها
    سیب سرخ
    دیده و دل
    پرستوی مهاجر
    فرزند شهید
    شمیم عطر گل یاس
    کوثر
    بانگ رحیل
    صهبای صفا
    بی نشان
    یاس کبود
    سبکبالان
    محمد حسین رنجبران
    من عرف نفسه فقد عرف ربه
    شاخه گلی برای شهید
    دفاع مقدس(راه بی پایان)
    امیرالمومنین علی(ع)
    وصال
    صبح (وبلاگ دفاع مقدس)
    کبوتر غریب
    تلنگر
    کامران نجف زاده
    چفیه یعنی عشق
    نوید شهادت
    فرهنگ شهادت
    کربلای جبهه ها یادش بخیر...
    خادم الشهداء
    عدالت خواهی
    لبیک
    ولایت،مذهبی...
    شیران لرستان
    حرفهای ناب...
    القائم
    کربلایی ها
    دل نوشته
    پلاک، شهادت
    پیام شهبند
    پلاک طلایی
    هویزه
    اذان صبح
    لاله های آسمانی
    آسمان شلمچه
    مشکاة
    یادداشتهای بی تکلف
    ساحل آسمانی
    سجده بر خاک
    بچه پرستوهای شهید
    صراط مبین
    یه منتظر
    پایی که جا ماند
    سنگر بندگی


    :: لوگوی دوستان ::

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>آرشیو شده ها<<
    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<